کد خبر: ١١٧٦٩   نسخه چاپی  
  • تاریخ درج خبر:1398/06/17-١١:٣٦

ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد

 

 

 ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد

 آبادان نیوز : بخواهیم زنی شاعر را مثال بزنیم که تمام احساس خود را صادقانه بیان کرده است و با خود و مخاطب شعرهایش صادق است، فروغ فرخزاد

بهترین و تنها مورد شناخته شده در شاعران ایرانی است. شعرهای فروغ اغلب و یا حتی می توان گفت اکثر شاعران را درگیر احساس شاعرانه خود کرده

است و کمتر کسی را می توان یافت که شعر های فروغ را نخوانده و در مورد شعر هایش ساعت ها و صفحه ها  نگفته و ننوشته باشد.

سال هاست که شعرهای فروغ فرخزاد در زبان خاص و عام دوره می شود و هنوز حرف های ناگفته و کمتر شنیده شده درباره فروغ  بسیاراست.

رد پای شعر های فروغ در شعر های شاملو وبغض شعر های مهدی اخوان ثالث نیز مشهود است. وقتی دی ماه می شود یاد فروغ ما را به آغاز فصل سرد

می کشاند.

به ایمان آوردن به آغاز فصل سرد تا صبر سنگ و فصل دیوار و اسیر جلوه شاعرانه زنی را به تصویر می کشد.

وقتی پوران، خواهر فروغ در دی ماه   از دنیا رفت، دوباره یاد آن تصادف قدیمی هم زنده شده و این بار خیلی ها از دو خواهر گفتند معلوم است که بعد از سال

ها حرف بکر و نویی وجود ندارد که بخواهیم بگوییم، مگر آن که سراغ خاطرات دیگران برویم اما برایمان مهم بود از فروغی حرف بزنیم که خودش را در نامه ها و

مصاحبه هایش توصیف کرده بود. همین است که از شاعران محبوبش گفتیم و از آن دسته شعرهایش که خودش آن ها را دوست نداشته. هر چند فروغ زنده

نماند تا ببیند حتی همین شعرهای به قول خودش پرت یا ضعیف، چقدر بین ما شهرت پیدا کرده است. در کنار تمام این ها از کتابخوانی های فروغ گفتیم، از

دن آرام، از فلسفی خوانی های عمیقش و حتی از ترجمه هایی که داشت و در زمان حیاتش منتشر نشد.

 

 فروغ  خود را این گونه معرفی می کند

فاتح شدم/ خود را به ثبت رساندم/ خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم/ و هستی ام به یک شماره مشخص شد/ پس زنده باد 678 صادره از تهران

می توان معرفی فروغ فرخ زاده را با همین شماره شناسنامه و همان قصه های تکراری از زندگی او مثل داشتن پدر نظامی سختگیر و عاشق شدن به وقت

نوجوانی و ازدواج ناموفق و داشتن یک پسر و محروم شدن از دیدن او شروع کرد یا اصلا می توان به سراغ خاطرات خواهر و برادر او از روزگار کودکی شان رفت

و از آن سال هایی نوشت که فروغ و پوران شب ها با هم روی پشت بام می خوابیدند و درباره ستاره ها حرف می زدند یا از شیطنت هایشان برای پرپر کردن

گل های سفید نوشت که فروغ بعد از شنیدن جیغ مادرشان به خواهرش می گفته:

«انگار گل سفید فقط مال روی قبره» یا از روزهای مانده به عیده نوروز نوشت که فروغ مدام به خواهرش نق می زده، بیا یواشکی لباس های نویمان را از بالای

تختخواب برداریم و تنمان کنیم و از مامان هم نترسیم... نهایتش یک کتک هم می خوریم ولی باز هم می ارزد... اما خود فروغ به بازگویی هیچ کدام از این حرف

ها علاقه ای نداشت. چون وقتی در سال 43 با رادیو ایران مصاحبه می کند و ایرج گرگین از او می خواهد که کمی درباره شرح حالش صحبت کند، در جواب

می گوید: «والله حرف زدن در این مورد به نظر من یک کار خیلی خسته کننده و بی فایده ای است. خب، این یک واقعیت است که هر آدمی که به دنیا می

آید، بالاخره یک تاریخ تولد دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسه ای درس خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگی اش افتاده

که بالاخره برای همه می افتد، مثل توی حضو افتادن دوره بچگی، یا مثلا تقلب کردن دوره مدرسه، عاشق شدن دوره جوانی، عروسی کردن، از این جور

چیزها.»

 

 خاطراتی که در شعرهایش تفسیر می شود

خواندن خاطرات فروغ نشان می دهد که میل به نوستالژی اختصاص به نسل ما ندارد؛ مثلا در همان یادداشت خاطرات سفرش به اروپا از هیجان روزهایی می

نویسد که در جیب لباس های قدیمی اش نخودچی و کشمش پیدا می کرده است: «هنوز که هنوز است وقتی اوایل پاییز هر سال مادرم لباس های

زمستانی بچه ها را از صندوق ها بیرون می آورد تا به قول معروف «آفتاب بدهد»، دیدن لباس های کودکی ام که مادرم به حفظ آن ها علاقه دارد، جست و جو

در جیب های آن ها و پیدا کردن نخودچی یا کشمش گندیده ای که غالبا در ته جیب ها وجود دارد در من حالت عجیبی ایجاد می کند. ناگهان خودم را همچون

دوران کودکی ام، کوچک و معصوم و بی خیال می بینم و چند دانه گندم و شاهدانه که با کرک ها ته جیب مخلوط شده مرا به گذشته خیلی دوری بر می

گرداند و احساسات لطیف و شاد کودکانه را در من بیدار می کند.»

 

 فروغ عاشق خاطرات کودکی اش است

جدا از نخودچی و کشمش کرک دار باقیمانده در ته جیب لباس های زمستانی، فروغ مثل خیلی از ما عاشق دفترهای مشق  همان یکی دو سال اول مدرسه

اش بوده و آن ها را نگه می داشته است. به همین خاطر است که می نویسد: «هنوز دفترچه های مشق کلاس دوم و سوم دبستانم را دارم. تمام ثروتم را

دبستانم را دارم. تمام ثروت مرا کاغذهای باطله ای تشکیل می دهد که در طول سال ها جمع کرده ام و به هر کجا که می روم، همراه می برم. کاغذهایی که

دست دوستانم روزی بر آن ها نشانه ای نقش کرده، خطی کشیده یا تصویری طرح کرده است. از دیدن هر یک از آن ها به یاد یکی از روزهای از دست رفته

زندگی ام می افتم و مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید می شود.»

 

 رد پای رمان های عشقی و  مجله «تهران مصور»

فروغ به نوعی خودش را از خواندن رمان های عشقی و داستان های مجله «تهران مصور» دور کرده و خطاب به پدرش گفته است: «شاید شما هنوز هم وقتی

راجع به من فکر می کنید، مرا یک زن سبکسر با افکار احمقانه ای که از خواندن رمان های عشقی و داستان های مجله تهران مصور در مغز او به وجود آمده

است، می دانید.» بعد کمی لحنش را تندتر می کند و صدای اعتراض هایش را بلندتر؛ «وقتی من در خانه برای خودم کتاب های فلسفی می خواندم و می

نشستم و ساعت ها با استاد فلسفه دانشکده ادبیات راجع به فلسفه های شرق بحث می کردم، شما راجع به من اظهار عقیده می کردید که دختر احمقی

هستم که در اثر خواندن مجله های مزخرف فکرم فاسد شده!» (به نقل از نامه ای از فروغ که در چهارشنبه دوم ژانویه در مونیخ نوشته).

فروغ پیوسته کتاب می خوانده حتی در آخرین روزهای زندگی اش رمان حجیم و سنگین «دن آرام» را که اثری چهار جلدی است، فقط در پنج شبانه روز خوانده

و تمام کرده. برای فهمیدن این نکته که چرا این سرعت کتابخوانی اهمیت دارد، کافی است بدانیم «دن آرام» با ترجمه احمد شاملو که امروز در دو جلد قطور

در نشر ما زیاد منتشر می شود، 1960 صفحه دارد .

 

 اشعاری که متاثر از شعر مدرن است

گر چه اشعار مدرن در زمان فروغ بسیار بود و شعر نو تازه پا گرفته بود،  می توان گفت شعر اکثر شاران همدوره فروغ متاثر از شعر مدرن بود و شاعرها چند

زبان بلد بودند، از نیما گرفته تا فریدون رهنما و... فروغ هم از این دسته جدا نبود. وقتی که فروغ سال 36 برای اقامتی چند ماهه ایران را ترک می کند، زبان

های آلمانی و ایتالیایی را آن قدر خوب یاد می گیرد که می توانسته به راحتی به این زبان ها صحبت کند. زبان فرانسه را هم به قدر نیاز و احتیاجش بلد بوده

ولی مهم این است که برای یادگیری زبان انگلیسی آن قدر تلاش کرده بود که نه تنها می توانست با آن حرف بزند، حتی به انگلیسی می نوشت و انگلیسی

ترجمه هم می کرد.

 مصداقش هم ترجمه نمایشنامه «ژان مقدس» از «برنارد شاو» و سیاحتنامه «هنری میلر» در یونان به اسم «ستون سنگی ماروسی» که حداقل تا 16 اسفند

سال 45 منتشر نشده بودند. جالب تر این جاست که او دوست داشته پای نمایشنامه اش به صحنه هم باز شود و خودش نقش «ژاندارک» را بازی کند، البته

بازی در تئاتر به رویای تحقق نیافته او تبدیل نشد چون فروغ سال 42 در نمایشنامه «شش شخصیت در جست و جوی نویسنده» اثر «پیراندللو» با کارگردانی

پری صابری بازی کرد.

 

فروغ هم شاملو می خواند

فروغ در مصاحبه ها و یادداشت هایش از شاعران زیادی صحبت کرده است؛ مثلا در مقاله ای که سال 39 در هفته نامه «آژنگ جمعه» درباره وضعیت شعر آن

سال ها نوشته، کلی از شاملو تعریف می کند: «من هرگز با شاملو برخورد نزدیکی نداشته ام. اگرچه گاهگاه در اثر تسلیم شدن یک خشم آنی، در مورد او

عقاید خاصی ابراز کرده ام، هرگز نتوانسته ام که در تنهایی قلب خود شعر او را نستایم زیرا که در وجودم طنینی صادقانه دارد و از اندیشه ای بارور و

احساسی انسانی حکایت می کند.»

فروغ گرچه با زبان شعری اخوان ثالث به خاطر عقاید شخصی اش موافق نبوده اما در مجموع، آثار او را می پسندیده و می گوید: «من گاهگاه شعر او را مانند

بغضی در گلویم احساس می کنم. شعر او تاسف پرشکوهی است و بوی زوال امیدهای سرشار از باور و یقین را می دهد.» حالا بماند که از شعر «آرش

کمانگیر» که شاید خیلی ها آن را از آثار خوب حماسی شعر نو می دانند، چندان خوشش نمی آمده و آن را یک لالایی سست وارفته ای می داند تا یک اثر

حماسی که برای تولدش از خون و غرور و ایمانی شریف مایه بگیرد. اصلا او مطلقا سیاوش کسرایی را دوست نداشته چون زبانش را شل و لق می دانسته

است.

 

ردپای شعر های نیما در شعرهای فروغ

 

اما اگر نامه ها و یادداشت هایش را دقیق بخوانیم، می بینیم گویا یکی از شاعران محبوب فروغ نیما یوشیج است که جا به جا گریزی می زند به شعرهای او.

اتفاقا شعرهایی را بیان می کند که ما هم می توانیم آن ها را حفظ کنیم و هر وقت تنهایی های بزرگ به خاطر متفاوت بودن را می چشیم، زیر لب زمزمه شان

کنیم. یکی از این گریزها به روزی بر می گردد که فروغ با مردی مواجه می شود که بدون خواندن شعر نو، از این فرم خوشش نمی آمده و آن را مزخرف می

دانسته است. حتی وقتی فروغ کتاب «مانلی» نیما را که در آن روزگار به چاپ رسیده بود، به او هدیه می کند تا بلکه یک بار شعر نو را بخواند و بعد از خواندن

اظهارنظر کند ولی باز هم با یکدندگی مرد مواجه می شود. همان موقع او یاد یک قسمت از منظومه «مانلی» می افتد که نیما گفته:

این تو را بس باشد/ کآشنای رنجت/ نه همه کس باشد


فروغ در نامه ای دیگر که در شنبه 31 فروردین 1338 به برادرش نوشته بود، نیما را شاعرترین شاعر آن روزگار دانسته و دو شعر از او نقل می کند که یکی از آن

ها این است: باید از چیزی کاست/ تا به چیزی افزود

شاید ریشه علاقه فروغ به اشعار و دنیای فکری نیما را بتوان این جا یافت که می گوید: «نیما عقیده و سلیقه قطعی مرا راجع به شعر «ساخت» و یک جور

قطعیتی به آن داد. نیما برای من آغازی بود. من که خواننده بودم، حس کردم که با یک آدم طرف هستم، نه یک مشت احساسات سطحی و حرف های مبتذل

روزانه.»

 

فروغ خود را نقد می کند 

فروغ از شعرهای اولیه خود چندان راضی نبوده است،  به طوری که در یکی از مصاحبه هایش این طور توضیح می دهد: «وقتی به کتاب «تولدی دیگر» نگاه

می کنم، متاسف می شوم. حاصل چهار سال زندگی. خیلی کم است. من ترازو دست نگرفته ام و شعرهایم را وزن نمی کنم اما از خودم انتظار بیشتری

داشتم و دارم.» تازه تاسف او به همین جا ختم نمی شود. فروغ از آن دسته کسانی است که وقتی می خواهند خود را نقد می کنند، مثل یک قاضی می

شوند؛ مثلا می گوید: «در کتاب تولدی دیگر یک چندتا شعری هست که نباید چاپشان می کردم؛ مثلا شعر «سفر»

فروغ از این شعر هایش راضی نبود شعر هایی که وقتی زمزمه می شود غلیان احساس است.و ما سالهاست که از آن لذت می بریم .اگر فروغ امروز بود

میدید که شعرهایی را که مانند فرزند ناخلف دور انداخته است بسی هم زیباست چندان که در کارت های تبریک و مسیج عاشقانه رد و بدل می شوند  بیآنکه

بدانند نویسنده این همه احساس فروغ است.

 

فروغ فرخزاد؛ عصیانگری ذاتی یا معترضی خودآگاه

فرزانه میلانی نویسنده کتاب « فروغ فرخزاد؛ زندگی ادبی همراه با نامه‌های چاپ‌نشده»  می گوید:: کتابی که نوشتم حاصل 30 سال تحقیق در باره فروغ

است. 

او می گوید:   فروغ همچنان اولین زنی است که جای عاشق و معشوق را در شعر فارسی عوض کرد و از نگاه یک زن لذت عشق و رابطه جنسی را در

شعرش بیان کرد، آن هم حدود ۶۰ سال پیش

فروغ عاصی بود؛ نه در قالب تنگ "خانه پدری" می‌گنجید و نه در چارچوب "زندگی خانوادگی". نه می‌توانست "زن خوب فرمانبر پارسا" برای مردی که عاشقش

بود باشد و نه قادر بود کلیشه‌های مادری را مو به مو و آنگونه که جامعه از او می‌خواست در مورد یگانه فرزندش پیاده کند.

او در ۱۶ سالگی با مردی که عاشقش بود ازدواج کرد، از او بچه‌دار شد و زمانی که هنوز رسما همسر او بود با مرد دیگری رابطه عاشقانه برقرار کرد و حس

زنانه هم‌آغوشی را در شعر "گناه" بازتابانید و با انتشارش در مجله‌ای پرتیراژ "لعنتی ابدی" برای خود خرید و سرانجام از شوهرش جدا شد.

پای شعرش و آزادی‌ و رهایی‌ای که شعر برایش به ارمغان آورده بود ماند و نخواست در قالب تنگ "کلیشه مادری" بنشیند که این قالب سخت برایش کوچک

بود و به همین خاطر تا دم مرگ از دیدار یگانه فرزندش محروم شد.

عاشق مردی متأهل شد، با او عشق‌ورزید و عاشقانه‌هایش را در شعرش به همه عالم سَمَر کرد و پای عاشقی‌اش ماند تا مُرد.

ولی آیا همه این‌ها کافی است برای اینکه فروغ را نه در عرصه شعر که در پهنه اجتماع هم تاثیرگذار بدانیم؟ آیا فروغ با عصیانش توانست تغییر ایجاد کند؟

تلاش‌های فروغ برای رهایی از حصار سنت و تعصب آیا تلاشی خودآگاه و باورمند بود یا ناخودآگاه و غریزی؟ فروغ چقدر توانست با این سنت‌شکنی‌هایش روی

اطرافیان خودش تاثیر بگذارد؟

 

فروغ جای عاشق و معشوق و عوض کرد

این پژوهشگر معتقد است: فروغ سدهای بسیاری را شکسته، فروغ اولین زن شاعری بوده که مرد را به عنوان معشوق وارد شعر فارسی کرده، فروغ از زمان

خودش جلوتر بوده و.... پرسش من این است که فروغ چقدر این کارها را خودآگاه و از روی دانش و آگاهی و هدفمند برای رسیدن به برابری جنسیتی انجام

داده و چقدر این کارها ناخودآگاه و غریزی و تنها نشأت گرفته از روح ناآرام او بوده است.

فرخزاد در مؤخرۀ درخشانش بر چاپ نخست مجموعه "اسیر" که متأسفانه در چاپ‌های بعدی حذف شد، بدهم. فرخزاد در آستانۀ ۲۰ سالگی، در اردیبهشت

۱۳۳۴ می‌نویسد که علیرغم همۀ تهمت‌ها و انتقاداتی که از هر طرف به سوی او روان بوده حاضر است در راهی که قدم گذاشته‌ و برای هدفی که در پیش

گرفته وجود و نام و زندگی خود را فدا کند. او اضافه می‌کند که استقامتی که در مقابل آن همه فشار از خود نشان داده ‌گواه استواری ایمانش است؛ ایمان به

باز کردن قیود پوسیده از دست و پای هنر، ایمان و احترام به حق زن و مرد برای راست گفتن و راست شنیدن، ایمان به اهمیت فرد و مسئولیت فردی و بیان

عواطف و امیال ناگفته و ناشنوده.

 

شاخص ترین چهره شعر معاصر

 می می افزاید: فرخزاد از تأثیرگذارترین و شاخص‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران است. او قلم به دست، با صداقت و شهامتی ستودنی در پس پشت پرده و

پستو نماند و دست به یک خانهتکانی فرهنگی و ادبی زد. با بنیاد نابرابری مبارزه کرد. بی عدالتی و بیداد را مختص دستگاه حاکمه ندید و جای پایش را در

قلمرو خانه و امور روزمره و مناسبات شخصی جست وجو کرد. مبارزۀ او گزینشی میان دو راه و روش زندگی بود. از همین رو او را باید از پيش‌قراولان مسلّم

انقلاب سومی دانست که در ايران معاصر در کنار و در درون دو انقلابِ مشروطه و انقلاب اسلامی به ‌تدریج نطفه بست و ريشه دواند؛ انقلابی که با مفاهيم

سنتی و متداول انقلاب همخوانی ندارد ولی ساخت و بافت قدرت را به چالش می‌گیرد، بنیاد تغییر راستین فرهنگی را در تغییر ذهنیت زن و مرد میداند، از

صحبت عام و کلی دربارۀ آزادی فراتر میرود و مناسبات شخصی را در فضاهای خصوصی، در آشپزخانه و اتاق ‌خواب، به مؤاخذه می کشد.

فروغ را به خاطر بسپاریم پرنده مردنی است.

 

 

 

 

 

 

 

 

آبادان،خبر آبادان،اخبار آبادان،آبادان نیوز،خبرآبادان،اخبارآبادان،آبادان  نیوز

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: